يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مي گشتند و شهيد پيدا نمي كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مي كنيم، بعد گفتم كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست و من عنايت و لطف و عطاي فاطمه (س)
منم گداي فاطمه، منم گــــــداي فاطمه (س) »

تعدادي اين ذكر را خواندند. بچه ها حالي پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداي شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايي را از در خانه ات رد نمي كني.»
همان طور كه از تپه بالا مي رفتيم، يك برآمدگي ديدیم.

كلنگ زديم، كارت شناسايي شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر 17 و گردان ولي عصر (عج) بود.يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهي كه اكثراً مجهو ل الهويه بودند. اولين شهيدي كه پيدا شد، شهيدي بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مي كنم نزديك به 430 تكه بود.بعد از آن شهيدي پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتاني او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولي چيزي متوجه نشدند. از شلوار و كتاني اش معلوم بود ايراني است. 15 _ 20 دقيقه اي نشستم و با او حرف زدم و گفتم كه شما خودتان ناظر و شاهد هستي. بيا و كمك كن من اثري از تو به دست بياورم. توجهي نشد. حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم اگر اثري از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مي فرستم. مگر تو نمي خواهي به حضرت زهرا (س ) خيري برسد.بعد گفتم كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مي خوانم. كمك كن. ظهر بود و هوا خيلي گرم. بچه ها براي نماز رفته بودند. گفتم اگر كمك كني آثاري از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ي حضرت زهرا (س) مي خوانم. ديدم خبري نشد. بعد گريه كردم و گفتم عيبي ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولي من فكر مي كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مي كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مي دهيد.
در همين حال و هوا دستم به كتاني او خورد. ديدم روي زبانه ي كتاني نوشته است: «حسين سعيدي از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايي او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ي حضرت زهرا (س) خواندم.

راوی:حاج حسین کاجی  

منبع:کتاب کرامات شهدا



تاريخ : چهار شنبه 29 دی 1395برچسب:حضرت زهرا,شهدا,شهید, | 17:21 | نویسنده : رضا جعفرزاده |

يكي اومد نشست بغل دستم، گفت: آقا يه خاطره برات تعريف كنم؟
گفتم: بفرماييد !
يه عكسي به من نشون داد، يه پسر مثلاً 19، 20 ساله اي بود، گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبري» است، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبري» شهيد شده بود. غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هي با اون زبون كر و لالي خودش، با ما حرف مي زد، ما هم مي گفتيم: چي مي گي بابا؟! محلش نمي ذاشتيم، مي گفت: عبدالمطلب هر چي سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت ...
گفت: ديد ما نمي فهميم، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبري. بعد به ما نگاه كرد و گفت: نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته.
مي گفت: ديد همه ما داريم مي خنديم، طفلك هيچي نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهي به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد.


فرداش هم رفت جبهه. 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايي كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند.

 وصيت نامه اش خيلي كوتاه بود، اين جوري نوشته بود:
  «بسم الله الرحمن الرحيم                     
يك عمر هرچي گفتم به من مي خنديدند. يك عمر هرچي مي خواستم به مردم محبت كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچي جدي گفتم، شوخي گرفتند. يك عمر كسي رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلي تنها بودم. يك عمر براي خودم مي چرخيدم. يك عمر ...
اما مردم! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام حرف مي زدم و آقا بهم مي گفت: تو شهيد مي شي. جاي قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد!»

راوی:حجت الاسلام انجوي نژاد

منبع:هفته نامه صبح صادق،ش540،ص4



تاريخ : چهار شنبه 29 دی 1395برچسب:قبر,قبرشهید,شهدا,شهید,خاطره شهدا, | 17:18 | نویسنده : رضا جعفرزاده |

مادر یکی از شهدای مفقود الاثر به مشهد مقدس مشرف میشود واز محضر امام هشتم (ع) تقاضا می‌کند که فرزندش برگردد پس از توسل ؛ همان شب خواب میبیند نوری وارد منزلشان در شیراز شده و همه جا نورانی است .

 

بلافاصله  با شیراز تماس تلفنی میگیرد؛ به ایشان میگویند بلی فرزندت پیدا شده وهم اکنون اورا آورده اند ..آن عزیز یک غواص بود که پیکرش در ساحل اروند رود پیداشد .

ما از این حادثه الهام گرفتیم که شهیدان نورهایی بودند که ما از دست دادیم ؛باید دوباره آن ها را جستجو کنیم بیابیم ...

 

منبع :کتاب کرامات شهدا صفحه33

 

راوی:سردار باقرزاده

 



تاريخ : چهار شنبه 29 دی 1395برچسب:شهید,کرامات,کرامات شهدا, | 17:15 | نویسنده : رضا جعفرزاده |

 داشتيم از خط به عقب باز مي‌گشتيم، «قائم مقامي‌» در كنارم بود و مي‌گفت: «نمي‌دانم چه كرده‌ايم كه خداوند ما را لايق شهادت نمي‌داند. گفتم: «شايد مي‌خواهد كه ما خدمت بيشتري به اسلام و مسلمين بكنيم.» پاسخ داد: « نه من بايد شهيد مي‌شدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب ديده بودم كه شهيد مي شوم و امام زمان - عجل الله فرجه- دستم را گرفته و به همراه خود مي‌برد.»

درهمين حال يك خمپاره 120 كنار ماشين ما به زمين خورد و اين بنده ی عاشق به شهادت رسيد. هنگام شهادت لبخند بسيار زيبايي بر لب داشت كه همه‌مان را مسحور خود كرده بود.گويي مشايعت امام زمان- عجل الله فرجه-  او را چنين به وجد آورده بود.

 راوي : محمد رضايي»

 منبع: «http://arsheeshgh.blogfa.com به نقل از لحظه‌هاي آسماني،



تاريخ : دو شنبه 6 دی 1395برچسب:شهدا,امام زمان,شهید,جنگ,دفاع مقدس,هشت سال, | 23:31 | نویسنده : رضا جعفرزاده |

در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر 25 تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیرازآورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامیکه من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم،

تا جائیکه تلقین را نیمه کارهرها کردم و از قبر بیرون آمدم، ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است،چشمانش باز شد و لبخندی زد.

 

راوی: آیت الله حائری شیرازی

منبع:کتاب حدیث عشق



تاريخ : دو شنبه 6 دی 1395برچسب:شهدا,امام زمان,شهید,جنگ,دفاع مقدس, | 23:25 | نویسنده : رضا جعفرزاده |



تاريخ : جمعه 3 دی 1395برچسب:خیبر,جنگ,شهید,, | 12:6 | نویسنده : رضا جعفرزاده |

با حجابت پاسدار گوهر جان باش                حرمت خون شهیدان را نگهبان باش

از حجابت گرم و جوشان جبهه جنگ است             پوشش تو، با جهاد وجبهه همسنگ است

معنی آیات خون را هیچ مـــ ـــی دانی؟                  پیک خونین وصیت نامه می خوانـــــی؟

سنگر رزمندگان گلگون و خون رنگ است                پشت کردن بر پیام سرخ خون،ننگ است

زمزم عفت زبان و محتوا دامان تو جوشان           عهد و میثاق شهیدان را مبر از یادگیرنده ها

قبله، خونین است و از پاکی وضوی ماست                 خواهرم؛بیـــــداری تو آرزوی ماست



تاريخ : جمعه 3 دی 1395برچسب:شهیدان,شهید,رهبر,جنگ, | 12:0 | نویسنده : رضا جعفرزاده |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد